مرد ثروتمندی سوار بر اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی میگذشت.

ناگهان پسر بچه ای پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر له اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که صدمه زیادی به اتومبیلش وارد شده. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.

پسرک گریه کنان ، با تلاش فراوان توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاد بود جلب کرد.

پسرگفت:اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند ،هر چه منتظر ایستادم واز رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد .برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارس به زمین افتاده و من نتوانستم بلندش کنم. برای اینکه شما را متوقف کنم ، ناچار شدم از ابن پاره آجر استفاده کنم.

مرد بسیار ناراحت شد و به فکر فرو رفت . برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند سوار ماشینش کرد و به راه افتاد

(در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران 

مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجری به طرفتان

پرتاب کنند.)

 

داستان واقعی عبدالماک ریگی شبی که ماه کامل شد همراه با عکس

(داستان بسیار زیبا و آموزنده پسرک ویلچر نشین)

مرد ,روی ,پسرک ,پاره ,توجه ,، ,روی صندلی ,و به ,شد و ,پاره آجری ,به سمت

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مرکز فرهنگی هنری سریش آباد فایل مدارس دانستنی دیجیتال مارکتینگ خانواده یار ادیت95:گروه ویرایش نیتیو مقاله و متون انگلیسی،بازنویسی،و ترجمه فارسی به انگلیسی رمزهای طراحی دانلود فایل های کمیاب shahidsherafat علیرضا آیت اللهی Alireza Ayatollahi